گل پسر

پنج شنبه 13 مهر

سلام شیرین عسلم.. امروز برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم .. انشاالله آرایشگاه رفتن و مو کوتاه کردن دومادیت گل پسر.. برای شروع کار از ترس اینکه مبادا گریه کنی, روی پام خوابوندمت: صادق جون مسئول فیلم برداری بود.. بابایی با شماره ی پنج موهای وسط سر و با شماره ی نیم موهای دو طرف و پشت سرت رو کوتاه کرد.. وسط کار بیدار شدی.. ترسیدیم , با خودمون گفتیم الانه که گریه کنه.. ولی به روی خودمون نیاوردیم و خندیدیم.. فدات بشم, تو هم خندیدی.. با دستگاه ابرو کوتاه کن, جاهایی رو که از قلم افتاده بود مرتب کردم.. هزارهزار ماشالله.. زیبا بودی زیب...
13 مهر 1391

چهارشنبه دوازدهم مهر

سلام پسر خوب و مهربونم... هرچند روز یه بار یه بازی جدید یاد میگیری.. دیروز هم ساک حمل سواری رو امتحان کردی و انگار خوشت اومد.. (ساک حملت چرخداره.. خیلی وقته دیگه به دردت نمیخوره ولی حالا یه راهی پیدا کردیم تا دوباره ازش استفاده کنیم): هزار هزار ماشاالله جییییگر مامان.. امروز فرش های توی هال رو لوله کردم تا توی فضای بزرگتری بازی کنی: این عکس هم مربوط به بعدازظهر روز دوشنبه میشه که چهل دقیقه ازحمام کردنت میگذره و ما هنوز منتظریم تا تو بخوابی: عکس های دیروزت رو که نگاه میکنم میبینم موهات خیلی بلند شده .. باید به فکر کوتاه کردن موهات با...
12 مهر 1391

چهارشنبه 12 مهر

سلام پسر نازنینم.. مامان که از جنس پارچه ها سر در نمیاره .. ولی فکر کنم تو مثل خاله زهراجون توی این زمینه وارد باشی .. شاید هم واردتر.. آخه تو هم پارچه ها رو لمس میکنی هم مزه.. خاله جون که مزه ی پارچه ها رو نمیشناسه.. دوستت دارم آرامش بخش وجودم.. ...
12 مهر 1391

دوشنبه 10 مهر

سلام همه ی دنیای من.. الان خوابی.. بیدار که شدی قراره ببرمت حموم.. تا فرصت هست چند تا از عکس هات رو اینجا واسه یادگاری میذارم.. روز جمعه، 7 مهر، حدود ساعت یازده، چهل دقیقه رفتی کالسکه سواری: صبح روز شنبه ،8 مهر، بعد از انجام کارای صبحت..(صبح ها بین ساعت شش تا هفت صبح بیدار میشی، اول یه ظرف آب میارم و دست و صورتت رو میشورم.. سر ، مو ، داخل و پشت گوش، زیر بغل و گردنت رو با حوله نمدار تمیز میکنم، پوشکت روعوض میکنم و پاهات رو با دستمال مرطوب تمیز میکنم .. لباسات که عوض شد آماده ای برای نرمش یا بازی یا کتاب خوندن یا...): بعدازظهر روز شنبه...
10 مهر 1391

پنج شنبه شش مهر

سارا جون ازم خواسته بود که چند تا عکس جدید ازساتیار بذارم... منم امروز از ساتیار جون چند تا عکس گرفتم: هزارماشاالله نفس مامان.. ساتیار جون به وبلاگش سر میزنه: تلاش ساتیار برای سینه خیز رفتن: این عکس هم از ساتیار نارنجی پوش.. وقتی دیروز می خواست بره بانک صادرات برای مامانش حساب باز کنه: این عکس ها هم مربوط به نرمش ساتیار در صبح روز یکشنبه میشه: این عکس هم از خواب ساتیار (عکس توی همین هفته گرفته شد...
6 مهر 1391

پنج شنبه 6 مهر

سلام دلبندم.. دیروز بعدازظهر حدود ساعت 5 بیدار شدی .. بهت شیر دادم.. پوشکت رو عوض کردم.. کلی با هم بازی کردیم، حرف زدیم و کتاب خوندیم تا حدود ساعت 8 که دیگه میخواستی بخوابی.. ولی بابایی و داداش صادق اومدن و تو بی خیال خواب شدی.. باز برات اهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و خلاصه سرت رو گرم کردیم تا ساعت ده که تو رو دادم بغل باباجون و گفتم روی پای بابایی بخواب.. ولی تو انگار نه انگار.. ازت پرسیدم چرا نمیخوابی؟!.. خندیدی: آخه فدای خنده هات بشم ، پنج، شش ساعت بیداری برای تو زیاده.. اگه خوابت رو گم کنی و بدخواب بشی، فکر نمیکنی جیگر من درمیاد تا آرومت کنم و تو رو بخوابونم؟! خیلی دوستت دارم دلخوشی من.. ...
6 مهر 1391

یک شنبه دوم مهر

سلام قلب مامان.. امروز صبح از نرمش صبحگاهیت چندتا عکس گرفتم ولی فرصت نیست اینجا بذارم.. آخه یه بار قبل از اینکه مطلب کامل بشه برق قطع شد و الان مجبورم یه کوچولو از خاطرات چند روز گذشته ات بگم: شنبه 25شهریور: سجادجون و مامانش اومدن دیدنت.. مامانش میگفت چون توی مهدکودک حواس مربی ها به این نبوده که سجاد خیلی خودش رو نگه میداره و دستشویی نمیره، یبوست و بواسیر گرفته .. میگفت به خاطر این موضوع مجبوره خیلی مواظب تغذیه ی سجادجون باشه.. انشاالله که خیلی زود مشکلش برطرف بشه.. یکشنبه 26 شهریور: بردیمت پیش دکتر عابدی .. آخه وقتی که تو رو بغل می کنیم بعضی وقتها سرت رو عقب می بری.. دکتر بهمون گفته بود این به خاطر رفلاکس معده ست و یه هفت...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد